۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

گرمرد رهی میان خون باید رفت

گرمرد رهی میان خون باید رفت

جمشید پیمان

نوزدهم آبانماه 1332/ ساعت 5 بامداد

.
نظامی ها در تک و دو هستند. قرار است یکی دو ساعت دیگر اتفاق بسیار مهمی رخ دهد. سرتیپ آزموده دادستان نظامی پک های محکم و غیر منقطعی به سیگارش میزند.دچار اضطراب و دلهره ای خفه کننده است. هنوز صبحانه نخورده است. رئیس زندان برایش یک لیوان چای داغ آماده میکند. آزموده بشدت عصبی میباشد. یک حبه قند را داخل چای میکند و به دهان میگذارد. لیوان چای را هورت میکشد. دهانش میسوزد. لیوان را سر جایش میگذارد و با غیظ میگوید: لعنتی . رئیس زندان میگوید با من بودید قربان؟ سرتیپ آزموده میگوید: نه ، با این مرتیکه آخوند هستم که هنوز پیدایش نشده. معلوم نیست کدام گوری گیر کرده. اگر اهل نماز خواندن هم باشد باید خیلی وقت پیش سر و کله اش پیدا میشد. رئیس زندان میگوید تیمسار نگران او نباشید. او معمولا برای این کارها یک کمی تاخیر بخرج میدهد.

سرتیپ آزموده پک محکمی به سیگارش میزند و میگوید غلط میکند. مگر این کارها تاخیر بردار است؟ . رئیس زندان میگوید تیمسار ولی اعدامی هم هنوز آماده نیست . تیمسار ازموده برافروخته تر میشود و صدایش را بلند تر میکند و میگوید : آماده نیست یعنی چی؟ چرا آماده نیست؟ بهتر هست خودم بروم سراغش. رئیس زندان میگوید : تیمسار زندانی الان سه روز است که سخت مریض است. تبش از سی و نه ، چهل پائین تر نمیآید. احتمالا قاضی عسکر هم فکر کرده ایشان را با این وضعیت تیرباران نمیکنند.برای همین هنوز پیدایش نشده است. تیمسار آزموده لیوان چای را دوباره هورت میکشد و این بار بلند تر داد میزند. حکم باید همین امروز اجرا شود، بی برو برگرد.اعلیحضرت شخصا منتظر نتیجه کار هستند. نه تب اعدامی میتواند اجرای حکم را به تعویق بیندازد و نه حتی غیبت قاضی عسکر. به نگهبانان زندان بگوئید بروند سراغ زندانی و او را برای اجرای مراسم آماده کنند. رئیس زندان میگوید: ولی قربان زندانی خودش خودش را آماده کرده است. فقط از شدت بیماری قادر به حرکت نیست. تیمسار آزموده میگو.ید: به جهنم که قادر به حرکت کردن نیست. تا یک ساعت دیگر و پس از اجرای مراسم اعدام، اصلا احتیاجی به هیچگونه حرکتی ندارد .

نوزدهم آبانماه 1332/ساعت پنج بامداد

ثریا روی دست و پای شاه افتاده و التماس میکند: بهتر نیست که او را با این وضعیت اعدام نکنید؟ بهتر نیست بزرگواری کنید و او را ببخشید؟ اگر او را ببخشید حقانیت شما برای ملت بیشترآشکار میشود. اعلیحضرت میدانند که من خرافاتی نیستم . ولی ریختن خون سید اولاد پیغمبر ، اونهم کسی که دستش به خون کسی آلوده نیست ، شکون ندارد. میترسم خدای نکرده یک بلائی بر سرما نازل بشود. شاه با لباس نظامی کنار پنجره ایستاده و همینطور که داخل باغ را تماشا میکند در جواب ثریا میگوید: پائیز هم زیبائی های خاص خودش را دارد. نگاه کن درخت ها چند رنگ شده اند؟ بیشتر آنها دیگر برگی ندارند که بزمین بیندازند. راستی اگر قراربود که درخت ها اصلا برگریزان نداشته باشند میتوانی حدس بزنی چه میشد؟ ثریا باز هم میگوید اعلیحضرت فکر نمیکنید بهتر باشد که او را عفو بفرمائید؟ شاه در جواب میگوید : لطفا در مسائل سیاسی و امور مملکتی دخالت نفرمائید. اینطوری هم شما سنگین تر میمانید و هم من راحت تر. ثریا میگوید : ولی اعلیحضرت این که من تقاضا میکنم مساله انسانی هست نه سیاسی. آخر مگر چکار کرده که جریمه اش اعدام هست؟ فوقش به شما و من و خاندان جلیل سلطنت اهانت کرده است. چرا باید اعدام بشود . او را به حبس ابد محکوم کنید. شاه اینبار با تندی به همسرش جواب میدهد.: اگر او را ببخشم دیگر در این کشور سنگ روی سنگ بند نمیشود. پس حرمت مقام سلطنت چه میشود؟ پس اقتدار من چه میشود؟ فراموش کردید که تابستان پارسال دستور داده بود که سفیران ما در سایر کشورها چطور ما را خوار و خفیف کنند؟ فراموش کرده اید که دنبال تشکیل جمهوری بوده است؟ و فراموش نکنید که اگر الان ما در دستهای او اسیر میبودیم بدون تردید ما را اعدام میکرد. ثریا میگوید: اعلیحضرت من نمیگویم فراموش کنید من میگویم او را ببخشید. با این کار هم او وهم سایر دشمنانتان را شرمنده میکنید و هم محبوبیت خودتان را دربین مردم هزار برابر میکنید. شاه جواب میدهد. : سرکار علیه، کار مملکت داری با کار ایل داری از زمین تا آسمان تفاوت دارد. من پادشاه این کشورم نه خان و رئیس ایل بختیاری. من نمیتوانم خان خان بازی در بیاورم . از اینها گذشته، الان فکر میکنم کارش تمام شده باشد. بنابراین توصیه و وساطت هیچکس یه دردش نمیخورد. ولی نمیدانم چرا خبر اجرای حکم اعدام را نمیدهند.

نوزدهم آبانماه 1332/ ساعت پنج و نیم بامداد

دکتر حسین فاطمی لباس پوشیده و آماده روی تخت سلولش دراز کشیده است. او منتظر است تا آخرین برنامه های قبل از تیرباران برگزار شود. با خودش میگوید: این تب لعنتی هم امروز دست از سرم بر نمیدارد. چقدر ضعیف شده ام. نمیتوانم سر پا بایستم. مرتب عرق میکنم. میترسم این اراذل فکر کنند وضعیت من نشانه های ترسم از مرگ هست. این را دوست ندارم. میخواهم شق و رق به میدان تیر بروم . در همان حالت ضعف و ناتوانی صدای داد و قال تیمسار را میشنود.با خودش میگوید : این بنده خدا بدجوری دچار عقده شده است. آن از مصدق که در دادگاه بیچاره اش کرد . این هم از من که تا همین الانش او را به مرز جنون کشانده ام. دلم به حالش بد جوری میسوزد. موجود حقیر و قابل ترحمی است. اگر اعدام موفقیت آمیز من باعث شود که او از سرتیپی به سرلشکری ارتقا پیدا کند ، معلوم میشود که کار من مثبت بوده است. یکی از آرزوهای من این هست که تمام کسانی که من یا مصدق و یارانش و یا نظامیان عضو حزب توده را محاکمه و محکوم به مرگ کردند، از دست شاه درجه بگیرند و در دستگاه شاه پست و مقامشان بالاتر برود. اگر اینطور بشود من به یکی از هدف هایم رسیده ام. دکتر فاطمی صدای پیچش کلیدد در قفل را شنید. صدای سرتیپ آزموده را هم شنید . صدای زندانبان ها برایش آشنا بودند. در سلول باز شد. تیمسار آزموده وارد سلول شد. دکتر فاطمی از گوشه چشم او را نگاه کرد. تیمسار آزموده خودش را لوس کرد : به به جناب آقای دکتر سید حسین فاطمی وزیر سابق خارجه دولت ایران!

دکتر فاطمی چشمانش را باز کرد و گفت تیمسار یادت باشد من هرگز وزیر سابق نمیشوم. من همیشه وزیر امور خارجه دولت قانونی ایران میمانم . آزموده رو کرد به رئیس زندان و گفت: سرکار شما که نیم ساعت پیش مدعی بودید ایشان بیهوش است و فاقد هر گونه قدرتی. ولی مثل اینکه تب و لرز های این چند روزه روی زبانشان تاثیری نگذاشته است. دکتر فاطمی گفت : تیمسار اتفاقا تب و لرزهای این مدت بار زبانم را خیلی زیاد کرده است . حیف که توانائی ندارم آنرا به کمال خالی کنم. تیمسار آزموده گفت: آقای دکتر فکر نمیکنید این ناتوانی شما ناشی از رعشه مرگیست که بر پیکرتان افتاده است؟ شما که مکرر میگفتید مرگ حق است و از مرگ ابائی ندارید؟ چگونه است که هر چه به ساعت اجرای حکم اعدام نزدیک تر میشوید ضعف و زبونیتان بیشتر میشود؟

دکتر فاطمی سعی کرد از جایش بلند شود. نیم خیز شد. سرش بشدت گیج میرفت. چندین روز بود که او را از غذای کافی و دارو محروم کرده بودند. با وجود اینکه میدانستند بیمار است و تب استخوانش را میسوزاند، برای اینکه بیشتر شکنجه اش کنند عمدا بطور مرتب در سلولش را باز میگذاشتند تا هوای سرد و کوران هوا باعث وخیم تر شدن حالش بشود. با اینهمه در آن لحظه که تیمسار آزموده زبان طعن بر وی گشوده بود آنقدر نیرو داشت که در پاسخ به او و از آن مهم تر، برای قضاوت تاریخ و بشریت بگوید: " آری آقای آزموده ! مرگ خق است و من از مرگ ابائی ندارم.آنهم چنین مرگ پر افتخاری. من میمیرم که نسل جوان از من درس عبرت گرفته و با خون خویش از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبی براین کشورحکومت نمایند...خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم و با شهادتم دین خود را به ملت ستمدیده و استعمار زده ایران ادا کرده ام وامیدوارم که سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند...".

دکتر فاطمی در همین چند جمله آنچه را که لازم بود به ملت ایران و دوستان و دشمنان ملت ایران بیان کرد. او راه ورسم مبارزه برای آزادی و حقوق مردم ایران را هم به مردم آن روزگار و هم به ایندگان آموخت. او نشان داد که برای زنده ماندن حاضر نیست شرافتش را از او بگیرند. شرف او ، آبروی او، اعتبار او و زندگی او همه در این خلاصه میشد که زندگی هنگامی ارزش دارد که ارزش های انسانی ترا از تو نگیرد. در غیر اینصورت برای پذیرش مرگ نباید لحظه ای درنگ بخرج داد. اشتباه نشود و از سر بهانه جوئی کسی مرا به مرگ پرستی متهم نکند. اول این را روشن کنم که برای من مرگ با همه ی واقعیتش بسیار زشت و نفرت انگیز است. اما زندگی در بی شرافتی و خود فروشی و خیانت به مراتب زشت تر و نفرت انگیز تر است. دکتر فاطمی جان جوانش را داد تا شرافتش را و سربلندیش را ازگزند تعرض دشمنان شرافت و سربلندی حفظ کند. دکتر حسین فاطمی میتوانست مانند بسیاری از وزیران و وکیلان و حتی کسانی که نام اپوزیسیون برخود نهاده بودند از پیشگاه ملوکانه تقاضای عفو کند. میتوانست حتی توبه نامه بنویسد. میتوانست مسئولیت را بر عهده ی مصدق بگذارد و جان خویش را از مهلکه برهاند همانطور که وزیر دادگستری مصدق کرده بود.

دکتر فاطمی نویسنده بود ، هنرمند بود. میتوانست دست انابت به امید اجابت به درگاه شاهنشاه بلند کند و صدای استغاثه اش را در گوش و دل شاه بنشاند.درست مانند بسیاری از هنرمندان و شاعران و نقاشان و هنرپیشگان روزگار ما که نه از هنرشان شرم کردند و نه از مردم خجالت کشیدند و برای خلق بهترین آثار ادبی و هنری خود به پابوس خمینی و خامنه ای رفتند و چنگ در ریسمان رفسنجانی و خاتمی زدند . آری دکتر فاطمی هم میتوانست چنین کند و جامه ی خاتمی را سپید ببیند و برای انتخاب این ملای شیاد پاشنه گیوه را ور بکشد و این در و آن در بزند. میتوانست بماند و ننگ را بجان بخرد و مطمئن باشد که بالاخره هستند کسانی که بخاطر آثار ارزشمند جهانشمولی که خلق میکند ، قلم عفو بر ننگش میکشند. دکتر حسین فاطمی میتوانست بماند و روزنامه نگاری را در ایران ارتقا ببخشد و نویسندگی را وارد مدارهای نوینی کند بشرط آن که آب مذلت و دنائت سرسپردگی به رژیمی دست نشانده و ضد ملی و ضد ایرانی را هم بنوشد وهم در تتمه آن غسل ارتماسی کند.

آنچنان که بسیاری از باصطلاح هنرمندان و روشنفکران و شاعران و نویسندگان زبردست عصر ما از پس سی خرداد 1360 کردند و در پس مرداد 1367 ادامه دادند و در دنباله خرداد 1376 تکمیلش کردند و در تیر ماه 1384 به اوج قله ی وقاحت رساندندش ، هنگامی که مانیفست دفاع از ریاست جمهوری اکبر رفسنجانی در برابر احمدی نژاد را صادر فرمودند. میتوانست چنین جامه و جبه هائی برتن کند و امیدوار باشد که اولا ملت شریف ایران فراموشکار است و ثانیا اگر هم بیادش بیاید آنقدر سعه صدر دارد که این گناه را بخاطر آثار ارزنده و جاودانی که خلق کرده است بر او ببخشاید. دکتر حسین فاطمی میتوانست از داخل زندان برای ملکه ثریا نامه فدایت شوم بنویسید و او را واسطه سازد که اعلیحضرت همایونی قلم عفو بر گناهانش بکشد.همانطور که نویسندگان و هنرمندانی کوچک ابدال تر از او کردند و خدمت شهبانو فرح عریضه نوشتند و عذر تقصیر خواستند و از صدقه سر همان بزرگواری شهبانو هنوز و همچنان گاهی با خمینی اند و گاهی با خامنه ای. گاهی بر عبای رفسنجانی وصله میزنند و گاهی بر قبای خاتمی دکمه میدوزند. اما دکتر فاطمی نماند و در اوج شکوفائی زندگی حاضر نشد لکه ننگ تسلیم و همکاری با رژیم آزادی کش را بپذیرد. چنین بود که مرگ را برگزید. فاطمی مرگ را برگزید تا شرافت زندگی را از دستبرد لاف زنان و دروغگویان و نان به نرخ روز خوران و هر روز به سازی رقصندگان محفوظ بدارد.

تیمسار آزموده پس از تیرباران دکتر حسین فاطمی ، با شگفتی و ناباوری درباره آخرین دقایق زندگی او چنین میگوید:

"روحیه اش بقدری قوی بود که اگر کسی وارد اطاق میشد و از جریان اطلاع نمیداشت هرگز باور نمیکرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود".

بسیاری از شخصیت های سیاسی و مذهبی و فرهنگی کوشیدند که دکتر حسین فاطمی را از اعدام برهانند. اما چنان نشد. زیرا فاطمی آن آمادگی را نداشت که تن به مقدماتی بدهد که در موخره آن نجات از مرگ با یک درجه تخفیف و در اثر عفو ملوکا نه باشد. وقتی از ایت الله بروجردی مرجع تقلید شیعیان جهان خواستند که برای نجات جان فاطمی نامه ای به شاه بنویسد و برایش تقاضای عفو کند، جوابی داده بود که از هرجهت عبرت انگیز است . گفته بود او با دولت انگلیس در افتاده است و کاری برایش نمیشود کرد . اگر بروجردی زنده میبود حتما به او میگفتم امام حسین هم با یزید در افتاده بود و کاری برایش نمیشد کرد. آری برای امام حسین و سید حسین فاطمی کاری نمیشد کرد. بخصوص اگرکسی کار را از محافظه کاران و گلیم خویش از موج به در بران و با دستگاه ستمگر کنا ر آمدگان وتایید کنندگان حکومت یزید و کودتای بیست و هشت مرداد، انتظار داشته باشد . اراده ملوکانه بر آن تعلق گرفته بود که فاطمی اعدام شود. اعدام فاطمی اما دو پیامد اساسی داشت. نخست آنکه آزادیخواهان ایران را برای کسب آزادی مصمم تر ساخت و دوم آنکه پی دستگاه سلطنت وابسته به بیگانه را برید.

خون دکتر فاطمی از جوشش نیفتاد. و هرگز نیز از جوشش نخواهد افتاد. خون فاطمی وثیقه مبارزه ایست که ملت ایران برای کسب آزادی میکند. فاطمی یک پرچم است در دستان هزاران ایرانی که از پس کودتای بیست و هشت مرداد و تا همین امروز قربانی ستمگری های دو نظام شده اند. خون فاطمی علاوه برآن پرچمی است که امروز در دست های ایرانیانی افراشته نگه داشته میشود که برای آزادی ایران از استبداد فاشیستی –مذهبی حاکم نه ذره ای تعلل میورزند و نه سر سوزنی عقب می نشینند و نه از بذل جانشان دریغ میورزند. یاد شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی و همه ی پویندگان راه او گرامی باد.

کاش به جای و احمد کسروی ها(که به دست گروه فدایییان اسلام اعدام خیابانی -ترور- شد)، آخوند‌های روضه خان و خمس و زکات گیر را اعدام میکردند. کاش ما هم کسی‌ مثل آتا تورک داشتیم که کشور ما را از شر هر جه ارتجایی اندیش پاک میکرد. کاش رضا شاه و محمد رضا شاه در طول حکومت‌شان کتاب‌هایی‌ افشا گر از علی‌ داشتی و احمد کسروی و دیگر دانشمندان روشن فکران را در بین مردم منتشر میکردند تا امروز اینگونه زبونانه آزادی خود را از آخوند‌های دزد و دین فروش گدایی نمیکردیم. گاش شاهنشاه آریامهر به جای صرف میلیون‌ها دلار برای مرمت مرقد امام رضای تازی و دیگر امام زاده ها، کتابخانه‌هایی‌ در هر شهر دایر میکرد و کتاب‌هایی‌ از تمام جهان در آنجا گرد میاورد تا گول آخوند‌های شیاد را نمیخوردیم. کاش ایشان کتاب‌های تاریخ ابن خلدون، ابن اثیر، طبری، اسلام و تاریخ خون بار آن و دیگر کتاب‌های تازی زبان در باره حمله تازیان به ایران و غارت ثروت‌های ملی‌ و معنوی ما را به فارسی‌ ترجمه میکرد تا دست آخوند‌ها برای ما رو میشد. کاش ایشان اداره موقت یکی‌ از شهر‌های ایران را به آخوند‌ها میداد تا جهره خون ریز‌شان برای ما رو میشد. کاش کتاب توضیح المسائل و کتاب‌های دیگر خمینی ملعون را مجانا بین مردم پخش میکرد تا پدران و مادران ما میخواندند و به قبر جد ابادشان میخندیدند که انقلاب کنند. کاش ..... . افسوس که کار ما از این کاش‌ها گذشته و باید فکر امروز باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر